کد مطلب:166475 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

صبح عاشورا
سحرگاه حسین (ع) امر كرد خیمه ها برافراشتند، و فرمان داد تا در ظرفی كه در آن مشك فراوانی بود، نوره قرار دادند، سپس حضرت برای تنطیف وارد خیمه شد.

گفته اند: در این هنگام بریر بن حضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری، بر در خیمه ایستاده بودند، تا پس از بیرون آمدن امام، با نوره خود را نظیف گردانند. در این حال، بریر خوشحال و خندان بود و می كوشید كه عبدالرحمن را نیز بخنداند.

عبدالرحمن به او گفت: ای بریر! چرا می خندی؟ این ساعت كه گاه خنده و شوخی نیست!

بریر گفت: خویشان من می دانند كه براستی من نه در پیری و نه در جوانی اهل شوخی نبوده ام. ولی این كار من در امروز، از شدت شادمانی نسبت به سرنوشتی است كه در پیش داریم، به خدا سوگند! جز این نخواهد بود كه ما با دشمن روبرو می شویم و با شمشیرهایمان بر آنان یورش می بریم و ساعتی پس از آن، با حور العین دست به گردن می شویم. [1] .


بامدادان حسین (ع) پس از نماز صبح، یاران خویش را به صف كرد، و آنان را كه سی و دو نفر سواره و چهل تن پیاده بودند مرتب گرداند. زهیر بن قین را سمت راست لشكر، حبیب بن مظاهر را در طرف چپ سپاه، و پرچم را نیز به دست برادرش عباس سپرد. خیمه ها را پشت سر قرار داد. آنگاه دستور داد: پیرامون خیمه ها را كه پیش از آن خندق كنده بودند پر از هیزم و چوب كنند و آتش بزنند، زیرا بیم آن می رفت كه دشمن از پشت سر به ایشان حمله كند. [2] .

در آن روز كه جمعه و یا به گفته برخی شنبه بود، عمر بن سعد نیز، لشكر خویش را آراست و با همراهانش بسوی حسین (ع) حركت كرد. در حالی كه در سمت راست سپاه او، عمرو بن حجاج، و در سمت چپ آن، شمر بن ذی الجوشن، و فرمانده سواركاران عروة بن قیس و امیر بر پیادگان شبث بن ربعی بود. و پرچم را به دست مولای خویش كه درید نام داشت سپرده بود. [3] .

از علی بن الحسین (ع) روایت شده است: چون بامداد روز عاشورا فرا رسید، و سپاه دشمن با حسین (ع) روبرو گردید. آن حضرت دستهای خویش را بالا برد و گفت: پروردگارا! تو در هر گرفتاریی تكیه گاه من هستی، چه بسا اندوهی كه دلها در آن سست و تدبیر در آن اندك، و دوست در آن خوار، و دشمن از آن شادمان گردد. من اینك آنرا به پیشگاه تو آوردم و شكوه او را نزد تو كردم، برای آنكه از غیر تو بریده ام، و تو همواره اندوه از من زدوده و برایم گشایش آوردی، پس تویی صاحب هر نعمت، و دارنده همه نیكی ها و پایان همه ی آرزوها و خواسته ها! [4] .

علی بن الحسین (ع) افزوده است كه گروه دشمن پیش آمدند تا پیرامون خیمه های حسین (ع) جولان دهند، چون خندق را در پشت خیمه ها و زبانه های آتش را در هیزمها و چوبهای درون آن دیدند، شمر بن ذی الجوشن فریاد زد:


- ای حسین! پیش از روز رستاخیز به آتش شتاب كرده ای!

حسین (ع) فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذی الجوشن است؟

یارانش به او گفتند: آری!

سپس فرمود: ای پسر زن بزچران! تو سزاوارتری كه درون آتش شوی!

مسلم بن عوسجه، خواست او را با تیر بزند، ولی حسین (ع) وی را از این كار بازداشت.

پس به امام عرض كرد: مرا واگذار تا تیری بر او بیندازم! زیرا او شخصی بدكار و از دشمنان خدا و ستمگران بزرگ است و اینك خداوند كشتن او را ممكن ساخته است.

حسین (ع) به او فرمود: دست نگه دار و تیر مینداز كه من خوش ندارم آغازگر جنگ باشم [5] .

آنگاه حسین (ع) بریر بن خضیر را فرستاد تا ایشان را اندرز گوید، ولی آنان به سخنش گوش نسپردند، و آنچه را به آنان یادآور شد، سودی نبخشید. [6] .


[1] طبري، ج 5، ص 422.

[2] ارشاد، ص 233.

[3] انساب الاشراف، ج 3، ص 187.

[4] طبري، ج 5، ص 423.

[5] ارشاد، ص 234. طبري، ج 5، ص 423 و 424. انساب الاشراف 7، ج 3، ص 187 و 188.

[6] لهوف، ص 42.